Man Ta Unja - من تا اونجا
14 FOLLOWERS
این یک صدا، دیدگاه و تجربه ی خام و اصیل است.پادکست "من تا اونجا" با انگیزهای شخصی و برای دل خودمان شروع شده است. هدف از این پادکست، یک نگاه هفتگی به اتفاقات زندگی و تعهد به مسیری است که در آن قرار داریم. ما معتقدیم این..
Man Ta Unja - من تا اونجا
5M ago
??راستی تولد مهدی مبارک ??
آدمیم دیگه. واسه همه پیش می یاد. یه موقعهایی کارها روی هم تلمبار میشن و اضطراب و احساس گناه می زنه بالا و اونقدر از فکر و احساسهای منفی پر میشیم که نه میتونیم بفهمیمش، نه فرار کنیم. انگار منجمد میشیم. همهی احتمالات قفل میشن و تنها کاری که می تونیم بکنیم اینه که تو تخت دراز بکشیم و تو فکر به خودمون بپیچیم. ولی واقعا چاره چیه؟
یه راهش اینه که خیلی عصبانی، با یه کمربند بیوفتیم به جون خودمون، بد حرف بزنیم، خودمون رو سرزنش کنیم. یه راه دیگش شاید این باشه که یه خرده نرمتر و مهربون تر با خودمون رفتار کنیم. خودمون رو بفهمیم و شرایط رو همونجوری که هست قبول کنیم حتی اگه ..read more
Man Ta Unja - من تا اونجا
5M ago
این هفته کنسول خریدن معین بهونه ای میشه تا ما یادی کنیم از کودک درونمون که دلش پر از حسرت هایی هست که هنوز برطرف نشدن. حسرتهایی که به ریشههامون، یعنی خانواده و کشورمون برمیگردن و خیلی ناخودآگاه تو خیلی از تصمیمهامون تاثیر میذارن.
ولی خودمونیم این کودکی از دست رفته با همهی اون محرومیتهاش یه حس خاصی داشت که تو بزرگسالی جاش خالیه. انگار الان، دوباره حسرت همون بچگی رو میخوریم تا دوباره فارغ از همه چی، خیلی بی دغدغه، فقط برای بازی و لذت بردن بشین بازی کنیم.
تو این قسمت ما دنبال این محرومیت دوران بزرگسالی رو میگیریم.با ما همراه باشید ..read more
Man Ta Unja - من تا اونجا
5M ago
??راستی تولد معین مبارک ??
تو راستای قدردانی از بهتر شدن حال و روزمون، از استرس و فشاری حرف می زنیم که کم کم داره از دوشمون برداشته میشه.
فشاری که نه تنها ما رو به جلو هل نمیده، بلکه ما رو متوقف میکنه و حتی تو سرمون میکوبه تا درجا بزنیم. جالبه که ریشه ی این فشار خیلی جاها درونیه و از باورهای زاویه دار و عزت نفس پایین و احساسهای دردناک سرکوب شدمون نشات میگیره.
ما سرنخ همین کلمه فشار رو میگیریم و به جاهای جالبی میرسیم. با ما همراه باشید  ..read more
Man Ta Unja - من تا اونجا
5M ago
تو این قسمت برمیگردیم به یه سال پیش، وقتی که معین اولین قرارشو با یه دختر تو آمستردام داشت و مقایسهاش می کنیم با آخرین قرارش که همین چند شب پیش اتفاق افتاد.
رفتن سرهقرار واسه خیلی از ما ترس و اضطراب به همراه داره. ترسی که ریشهاش رو میشه در قبول شدن و دوست داشته شدن در نگاه دیگری پیدا کرد. حالا اگه این وسط خودمون هم، خودمون رو دوست نداشته باشیم این ترس بیشتر شعله ور میشه، اونقدر زیاد که ما تماسمون رو با لحظه و خود واقعیمون از دست میدیم و غرق در فکرهای منفی و وسواسی میشیم.
  ..read more
Man Ta Unja - من تا اونجا
5M ago
ما تو این قسمت در مورد اولین تجربهی معین از کلاس رقص سالسا حرف می زنیم.
رقصهای اجتماعی بیشتر از قردادن و تکون دادن باسن، واسه ما یک تجربهی اجتماعی هستن که تو اون میتونیم با آدمهای جدید، بخصوص جنس مخالف ارتباط برقرار کنیم. این رقصها این فرصت رو بهمون میدن که بدون هیچ بهونه ای به یه دختر نزدیک بشیم و بهمون یاد میدن که این نزدیکی رو بدون جنسی کردنش حفظ کنیم و نقش مردونه رو تو یه رقص هماهنگ تمرین کنیم.
ما از حال و هوامون تو این فضا میگیم. با ما همراه باشید ..read more
Man Ta Unja - من تا اونجا
5M ago
گاهی وقتها دوباره گم میشیم. خیلی ناامید از خودمون میپرسیم که آیا این مسیر دور ارزش رفتنش رو داره؟
از یه طرف خسته ایم از این همه انرژی و توجهی که روی بهتر کردن زندگی و رشد خودمون صرف می کنیم. از طرف دیگه، نمی تونیم درد زخمهای به ظاهر کهنهای رو انکار کنیم که ما رو از تجربهی کامل و لذتبخش زندگی روزمره دور میکنه.
ما کمکم داریم با بالا و پایین مسیر آشنا میشیم و میخوایم بفهمیم که چطور شروع حس کردن و درد کشیدن میتونه شروع بهتر شدن و رشد کردن باشه. با ما همراه باشید...   ..read more
Man Ta Unja - من تا اونجا
5M ago
معین تو این قسمت از بالا و پایینهای مسیر پول درآوردن و استقلال مالیش میگه. اون از پروژهای حرف میزنه که نقشی محوری تو ورودش به دنیای برنامه نویسی داشته.
معین از دو احساس یاد میکنه:حس منتی که باباش برای خرید یه جفت کفش رو سرش میذاشت و حس غرور و افتخاری که خانوادش بعد از گرفتن اولین حقوقش بهش داشتن.
ما تو این قسمت همهی اتفاقهایی رو دنبال می کنیم که این دو حس رو تو زندگی معین به هم وصل کردهاند.
مسیرساده ای نبوده، با ما همراه باشید...  ..read more
Man Ta Unja - من تا اونجا
5M ago
ما تو این قسمت از احساس آشنایی میگیم که خیلی وقت ها دستکم گرفته میشه: احساس شرم!
مهدی شرم رو پررنگ ترین هیجان زندگیش میدونه. اون تو تمام دوران بچگیش به دنبال پنهان کردن زندگی پایین شهریش و بابای معتادش بوده و حتی هنوز هم تعلقش رو به یک خانوادهی فقیر و بی سواد انکارمی کنه.
ما به خودمون می یایم و می بینیم که این احساس حتی به دوران بزرگسالی و زندگی اروپاییمون هم سرایت کرده و سعی می کنیم تا تاثیرشو روی روابط اجتماعیمون هم بررسی کنیم.
  ..read more
Man Ta Unja - من تا اونجا
5M ago
مهدی از روز اول تو شرکت جدیدش و مواجهاش با یک ترس قدیمی میگه:
با همهی ورودی های جدید شرکت دور یک میز نشسته بودیم. قرار شد هر کسی به نوبت خودشو معرفی کنه. شروع کردم به ترسیدن و لرزیدن. هرچی به نوبت من نزدیکتر میشد این اضطراب رو بیشتر احساس میکردم. من همیشه با معرفی خودم مشکل داشتم.
واقعا چرا ما با این سوال ساده اینقدر کلنجار میریم؟شاید به خاطر اینکه خودمون رو نمیشناسیم؟یا با خودمون راحت نیستیم و از ابراز خودمون شرم داریم؟ شاید واقعا چیزی تو زندگیمون نداریم تا درموردش حرف بزنیم؟
با ما همراه باشید! ما مثه همیشه سعی کردیم خیلی خاکی و شفاف حرف بزنیم ..read more
Man Ta Unja - من تا اونجا
5M ago
معین تونست تا سه هفتهی متوالی روی انجام یک پروژه متمرکز بمونه?? اون میگه من همونی بودم که نمی دونستم از توی منوی کافه چی سفارش بدم ولی با مصصم بودن تونستم خیلی راحت از این گیجی و گمراهی عبور کنم.
خیلی مسخرهاس که ما تا الان اهداف مشخصی نداشتیم و برای دنبال کردنشون مصمم نبودیم. شاید تا الان به حس درونی خودمون توجه نمیکردیم؟ شاید اهدافمون واقعا واسه خودمون نبوده و اونا رو از بقیه قرض گرفته بودیم؟ شایدم وقتی سختی های مسیر رو میدیدیم، زود دلسرد میشدیم و از پیگیریشون فاصله می گرفتیم؟
این گفتگو ما رو یک قدم به تعهد به یک زندگی اصیل تر نزدیکتر می کنه. با ما همراه باشید ..read more